سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به غمکده ی مهتاب خوش اومدی...


ساعت 2:43 عصر چهارشنبه 85/8/24

صدای انفجار را می شنوی؟

از لابلای واژه هایی که درد می کشند

از شاهراه  ِ به خون نشسته ی

سلولهای مغزم

وقتی کبود می شوند

در هیاهوی باروت و

ازدحام فریادهای  ِناشنیده

....

به مرزهای عمودی  ِبی باوری

شلیک شده ام

صدای انفجار را می شنوی؟

....

غلیظ شده ام

و هرم چسبناک ِ دستهایم

به هر ردپای سرآسیمه ای

چنگ می زنند

تو که می دانی

هنوز هم

از تبخیر ِ روح  ِ عصیانگرم

ته مانده ای

از برگ ریزان بر جا می ماند

آنقدر که

خش خش خنده هایت را

از لابلای عبور ِ هزاران کلاغ

به خاطر بسپارم

و

باز هم...

                 

....

صدای انفجار را می شنوی؟

از انتهای سالن سپید

مردان ِ سپید

تکه ای سپید را

با عجله

به سوی دری سپید می برند

و من بر

دنباله ی قرمزی که

سایه ی سپید را به ریشخند می گیرد

قدم می گذارم

و آن تکه ی سپید

دور می شود

دور

دور

دور

....

خیابان چقدر خلوت شده است

تو نیستی

و من هم

و شاید هر دوی ما

دیگر...

خونابه ی لزجی

عرض پیاده رو را پوشانده است

باد از میان چشمانم

به عمق متلاشی ِ جمجمه ام

تجاوز می کند

بوی باروت

اشتهای برخاستنم را

تحریک می کند

برمی خیزم

و گامهایم

به سوی کلاغها

پرواز می کند

دور

دور

دور

....

        

 

 

 


¤ نویسنده: مهتاب

نوشته های دیگران ( )

3 لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
18
:: بازدید دیروز ::
14
:: کل بازدیدها ::
63281

:: درباره من ::

به غمکده ی مهتاب خوش اومدی...

مهتاب
عاشق دلشکسته تنها به دنبال آزادی مسافر جاده تنهایی میگن شیطونم ولی فکر نمیکنم

:: لینک به وبلاگ ::

به غمکده ی مهتاب خوش اومدی...

:: آرشیو ::

آموزش
تست
بخند کلیک کن ضرر نمیکنی
چرا زنان گریه میکنن ؟
خودکشی
بیا تو
یه سایت جیگر
عجز
وقتی که....
پاییز
زنانه ای از عشق
پیامبر
یه راهنمایی
دوستت دارم...
یه عشق
فریاد دلم...
تو را من دوست می دارم...
پاییز 1385

:: اوقات شرعی ::

:: لوگوی دوستان من::




::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::

 

:: موسیقی ::