سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به غمکده ی مهتاب خوش اومدی...


ساعت 7:7 صبح پنج شنبه 85/8/25


¤ نویسنده: مهتاب

نوشته های دیگران ( )

ساعت 7:7 صبح پنج شنبه 85/8/25

سلام سلام !

اول از همه ، از همه ی شما دوستای خوب و گلم که بهمون واقعا لطف دارین و ما رو هیچ وقت تنها نمی ذارین یه تشکر ویژه دارم. از تو علی جان! که بالاخره بعد از این غیبت چند روزه و البته طولانی بازم برگشتی و نشون دادی هنوز ما رو دوست داری. علی آقا! سارا خانم! نسیم خانم! و البته دیباخانم! و و و .... همه ی شما گل های قشنگ میهن بلاگی و غیر میهن بلاگی واقعا ممنونم. دلیل غیبت های طولانی و ننوشتنمون قبلا نوشتم و لازم نمی دونم دوباره بگم. البته بگم! به نظرات تا اونجایی که بتونم جواب می دم اما در مورد آپ کردن نه. چون واقعا سرم شلوغه...

حالا نوبتی هم که شده نوبت چندتا جمله ی قشنگه : راستی! نظر یادتون نره!!!!!!!!!!!!!!!!!

>>>>>>>>>>>>>>>>>>>><<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<

 

خدایا اگر تو درد عاشقی را می کشیدی تو هم زهر جدایی را به تلخی می چشیدی اگر چون من به مرگ ارزو ها می رسیدی پشیمان میشدی از اینکه عشق را افریدی

---------------------------------------------------

 

زندگی مثل یه قاصدک هست که اگه نگیریش خیلی ساده و راحت از تو میگذره ، و به فکر تو نیست که حسرت رفتنشو میخوری

---------------------------------------------------

 

عشق را با هیچ تصویری نمیتوان نشان داد ...ولی همه تصویری از عشق در ذهن خود دارند

---------------------------------------------------

 

زیبایی عشق به سکوت است نه به فریاد زیبایی عشق به تحمل است نه خرد شدن و فروریختن عشق خیالی است که اگر به واقعیت بپیوندد تمام شیرینی اش را از دست می دهد


¤ نویسنده: مهتاب

نوشته های دیگران ( )

ساعت 2:43 عصر چهارشنبه 85/8/24

می خواهم برخیزم

و زنجیر ِ فرسوده ی این بستگی ِ بی ربط را

بگسلانم

می خواهم بر خیزم

پدرم را به خاطر ندارم

و مادرم را

می دانم

که از تبار ِ گندمزار بود

ریشه ی خونی ِ خاندان ِ ما

از قلب خاک و

بستر شفاف رودخانه

گذر داشت

و به یاد ماندنی ترین کسانم

بر اسب های چابک راهوار

دشتهای بی حصار را

می تاختند

می تاختند

تا افق

تا انتهای ممتد آسمان و زمین

تا ابدیت

تا رهایی

می خواهم برخیزم

و دیگر بار

پاکی گفتاری نیک را

مومن شوم

گفتاری از جنس صدا

صدایی هم نوا با خورشید

....

می خواهم برخیزم

و نشانی آخرین پریچه ی بازمانده ی

قصه های مادربزرگ را

در لابلای همهمه ی بنزین و آهن

پیدا کنم

می خواهم برخیزم

و عبور سیاه چکمه های بیم و باروت را

از سراپرده ی کاغذی اندیشه های بنفش

خط بزنم

دستان ِ من

از ذهنیتی زلال لبریز است

و واژه هایم

میراث ِ کتیبه های به تاراج رفته ی اجدادی اند

قلبم

ردپای فریادی را

در فاصله ی زمخت ِ دیوارهای هزاران ساله

دنبال می کند

فریادی که

به جرم حقیقت

در هجمه ی نابرابر ِ یاوه و خرافه

به دار آویخته شد

....

می خواهم برخیزم

رگهایم

به رویای شکوهی دیگربار

می خروشند

باید شباهت ِ نزدیک ترین موج را

به دریا

پیدا کنم

باید خاطره ی سیاه ِ اجبار و تقدیر را

فراموش کنم

باید به تاریخ ِ آیینه و قلم

بپیوندم

زمان خاموش است

و سکوت

روزهای منتظر را

ورق می زند

فرصتی نمانده است

می خواهم برخیزم


¤ نویسنده: مهتاب

نوشته های دیگران ( )

ساعت 4:56 عصر شنبه 85/8/20

چشم ها : برای دیدن بهترین های وجود تو .

گوش ها : آماده شنیدن حرف ها و درد دل های تو .

دهان : برای گفتن حقایق و صحبت با تو در لحظات دشوار و سخت زندگی .

شانه ها : قوت قلب تو هنگامی که احتیاج به پشتیبان و تکیه گاه داری .

بازوها : برای در آغوش گرفتن تو .

دست ها : حمایت کردن از تو هنگامی که احتیاج به همراه داری .

پاها : برای در کنار تو بودن و قدم زدن با تو .

قلب : محلی برای ارسال محبت به تو .


¤ نویسنده: مهتاب

نوشته های دیگران ( )

3 لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
11
:: بازدید دیروز ::
0
:: کل بازدیدها ::
62895

:: درباره من ::

به غمکده ی مهتاب خوش اومدی...

مهتاب
عاشق دلشکسته تنها به دنبال آزادی مسافر جاده تنهایی میگن شیطونم ولی فکر نمیکنم

:: لینک به وبلاگ ::

به غمکده ی مهتاب خوش اومدی...

:: آرشیو ::

آموزش
تست
بخند کلیک کن ضرر نمیکنی
چرا زنان گریه میکنن ؟
خودکشی
بیا تو
یه سایت جیگر
عجز
وقتی که....
پاییز
زنانه ای از عشق
پیامبر
یه راهنمایی
دوستت دارم...
یه عشق
فریاد دلم...
تو را من دوست می دارم...
پاییز 1385

:: اوقات شرعی ::

:: لوگوی دوستان من::




::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::

 

:: موسیقی ::