می آیم ...
روسریم را پشت پرچین ِ
وعده های پنهانی
باد برد
و مرواریدهای سینه ریز ِ شادمانی هایم را
در گریز از نگاه های مردد ِ زن همسایه
گم کردم
اما صبر کن ...
می آیم...
کوچه باغ
آرزوهای ِ بنفش ِ یادگاری های
سپیدار پیر
و نسیم ِ بی پرده ی بی غبار
شتاب قدمهایم را
تحریک می کند
صبر کن....
می آیم....
می ترسم
می ترسم
می ترسم نشانی ِ آشناترین پنجره
مرا به گشایش ِ دستهای بی قرار ِ تو
نرساند
من از سمت ِ بی بن بست ِ اقاقی ها می آیم
نکند آبراهه
گل آلود ِ
طعنه و
هراس ِ نباید
باشد....
بی صدا می آیم
آنقدر که خواب ِ نازک ستاره نشکند
اما
هیاهوی ِ پرسش های ممنوعه را
چه کنم
وقتی از نردبان ِ
قد کشیده تا عطر بهار نارنج
تا شفافیت سحرآمیز باران
تا تو
بالا می روم ؟!!
کودک که می شوم
پاهایم تند تر از رویاهایم می دوند
عجیب نیست ؟!!
دیگر هیچ زنجیری
به عریانی ِ نیازهایم
قفل نمی شود
صبر کن ...
می دوم
کودکانه می دوم ...
به گمانم سوزش چشمانم
از بغض ِ بی بهانه ای باشد که
از شیطنت تقویم ِ
این همه ماه و سال
گله داشت
چرا همیشه وزن فاصله
از عدد ِ ندیدنهایت
بیشتر می شود؟!!!
ماه بالا می آید
بالاتر از انگشتان نارنجی غروب
جاده خلوت می شود
نقشه ی بی علامت ِ عبور را
نیاورده ام
خدا...
شب پره...
سنجاق سر ...
چمدانم سنگین است
صبر کن...
می آیم.