سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به غمکده ی مهتاب خوش اومدی...


ساعت 2:43 عصر چهارشنبه 85/8/24

می خواهم برخیزم

و زنجیر ِ فرسوده ی این بستگی ِ بی ربط را

بگسلانم

می خواهم بر خیزم

پدرم را به خاطر ندارم

و مادرم را

می دانم

که از تبار ِ گندمزار بود

ریشه ی خونی ِ خاندان ِ ما

از قلب خاک و

بستر شفاف رودخانه

گذر داشت

و به یاد ماندنی ترین کسانم

بر اسب های چابک راهوار

دشتهای بی حصار را

می تاختند

می تاختند

تا افق

تا انتهای ممتد آسمان و زمین

تا ابدیت

تا رهایی

می خواهم برخیزم

و دیگر بار

پاکی گفتاری نیک را

مومن شوم

گفتاری از جنس صدا

صدایی هم نوا با خورشید

....

می خواهم برخیزم

و نشانی آخرین پریچه ی بازمانده ی

قصه های مادربزرگ را

در لابلای همهمه ی بنزین و آهن

پیدا کنم

می خواهم برخیزم

و عبور سیاه چکمه های بیم و باروت را

از سراپرده ی کاغذی اندیشه های بنفش

خط بزنم

دستان ِ من

از ذهنیتی زلال لبریز است

و واژه هایم

میراث ِ کتیبه های به تاراج رفته ی اجدادی اند

قلبم

ردپای فریادی را

در فاصله ی زمخت ِ دیوارهای هزاران ساله

دنبال می کند

فریادی که

به جرم حقیقت

در هجمه ی نابرابر ِ یاوه و خرافه

به دار آویخته شد

....

می خواهم برخیزم

رگهایم

به رویای شکوهی دیگربار

می خروشند

باید شباهت ِ نزدیک ترین موج را

به دریا

پیدا کنم

باید خاطره ی سیاه ِ اجبار و تقدیر را

فراموش کنم

باید به تاریخ ِ آیینه و قلم

بپیوندم

زمان خاموش است

و سکوت

روزهای منتظر را

ورق می زند

فرصتی نمانده است

می خواهم برخیزم


¤ نویسنده: مهتاب

نوشته های دیگران ( )

3 لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
39
:: بازدید دیروز ::
14
:: کل بازدیدها ::
63302

:: درباره من ::

به غمکده ی مهتاب خوش اومدی...

مهتاب
عاشق دلشکسته تنها به دنبال آزادی مسافر جاده تنهایی میگن شیطونم ولی فکر نمیکنم

:: لینک به وبلاگ ::

به غمکده ی مهتاب خوش اومدی...

:: آرشیو ::

آموزش
تست
بخند کلیک کن ضرر نمیکنی
چرا زنان گریه میکنن ؟
خودکشی
بیا تو
یه سایت جیگر
عجز
وقتی که....
پاییز
زنانه ای از عشق
پیامبر
یه راهنمایی
دوستت دارم...
یه عشق
فریاد دلم...
تو را من دوست می دارم...
پاییز 1385

:: اوقات شرعی ::

:: لوگوی دوستان من::




::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::

 

:: موسیقی ::