)) به عشق! ((
لرد بایرون
برگردان:گلاره جمشیدی
مادر خوابهای طلایی! آی عشق!
ملکه فرخنده لذات کودکی!
چه کس تو را هدایت می کند به رقصهای آسمانی؟
به همرکابی تو که دلخواه پسران است و دختران
و به دلبری ها و افسون های بی پایان؟
من زنجیرهای جوانی ام را می گسلم
بیش ار این پای نمی نهم در دایره پررمز و راز تو
و قلمرو حکمرانی ات را
به خاطر این حقیقت ترک می گویم...
... هنوز برون آمدن از رویاها سخت است
رویاهایی که به ارواح خوش گمان، بسیار آمد و شد می کنند
آنجا که هر حوری زیبا، الهه ای را می ماند
که چشمهایش از میان تابش نور، تلاءلویی جاودان دارد
آنگاه که خیال، به حکمرانی بی انتهایش دست می یازد
و هرچیز چهره ای دیگر به خود می گیرد
آن هنگام که باکرگان دیگر غرور نمی ورزند
و لبخند ِ زنان خالصانه است و حقیقی...
آیا سزاست که خویش را به تمامی به تو وانهیم، جز نامی از خود؟
و آنگاه از گنبد ابرگون تو فرود آییم،
بی یافتن پریزادی در میان تمام زنان
و همراهی بین همه یاران
آیا سزاست به ناگاه دست کشیدن از قلمرو آسمانی تو
و گرفتار آمدن در زنجیر پریان افسونگر؟
و آنگاه اعترافی منصفانه به فریبکاری زن
و خودخواهی و خویش انگاری یاران؟
شرمناک، اقرار می کنم سلطه تو را درک کرده ام
حالیا حکمرانی ات رو به پایان است
بیش از این بر فرمان تو گردن نخواهم نهاد
بیش از این بر بالهای خیال انگیز تو اوج نخواهم گرفت
ابلهی دیگر بیاب! برای عشق ورزیدن به چشمهای درخشان
تا گمان ببرد که آن چشم از آنِ محبوبی است حقیقی
و ایمان بیاورد به افسوس این جسارتِ زود گذر
و بگدازد در زیر اشکهای حسی سرکش!