دیشب در التهاب زخمها...
دیشب در عطش سخت فاصله ها...
به درگاه او رفتم...
در باز شد و ندا رسید گوشم با توست...
فریادی زدم...گوشت با من است؟؟؟پس کجاست جواب؟؟؟
کجاست پایان این انتظار طاقت فرسا...؟
در کدامین شب؟؟
در کدامین شب ناقوس شادی از کلیسای ستاره ها شنیده خواهد شد؟؟
در کدامین شب این عشق خواهد رفت از یاد من؟
در کدامین شب جواب کارهایش را خواهد گرفت؟
کدامین شب غصه ها تمام خواهد شد؟
کدامین شب باران خواهد آمد و من زیر باران بارانی نخواهم شد؟
کدامین شب مال من است؟
کدامین شب ؟
کدامین شب جایی برای کینه ها ندارد؟
پایان جنون من در کدامین شب نهفته؟
کی این قصه که سر دراز دارد به پایان خواهد رسید؟
می دانم ! می دانم او باز نخواهد گشت...
اما چه کنم ؟؟
چه کنم؟با آن همه زخم؟؟بازهم پاره ای قلب امید در دلم می تپد...
چه کنم؟
کدامین شب اولین شب آرامش من است؟؟
کدام؟کی؟کجا؟...
ندا داد:
و لا تخافی..ولا تحزنی..انا رادوه الیک..
فرددناه الی امه کی تقر عینها و لا تحزن و لتعلم ان وعد الله حق ولکن اکثرهم لا
یعلمون...
این را گفت و رفت و تنهایم گذاشت با انبوهی از قطره های اشک...
و نا امیدی و ترس...
و زخم بی مرهم...
اما !الهی و ربی من لی غیرک؟؟
من باز هم منتظر می مانم شید در شبی ...
شبی پر ستاره که ماه کامل است و عبور نسیم از پنجره ها مجوز نمی خواهد...
او جوابم را بدهد...مرا به آرامش ابدی برساند و عشقم را در آتش فراموشی
بسوزاند...
شاید در این خواب شیرین اما محال من در کنار عشقم جای گرفتم...
آن همه تنفر می رفت لبخند می ماند...
من بودم و تو و خدا و روزها برای شکرش که ما را به هم رساند...
آیا می شود؟